عزتی ده مرا به عزت خویش


زنده گردان مرا به طاعت خویش

غصهٔ غم ز پیش دل بردار


شادمان کن مرا به خدمت خویش

در دلم آتشی است بنشانش


رحمتی کن به جان حضرت خویش

پاک گردان دلم ز هستی خود


غیر را ره مده به خلوت خویش

همت من ز تو تو را خواهد


برسانم به کام همت خویش

دولت من وصال حضرت توست


دولتی ده مرا به دولت خویش

نعمت الله به من تو بخشیدی


یا ز مستان ز بنده نعمت خویش